نظریههای شهرسازی
برگردان: محسن حبیبی
شهرسازی با دو نکته مهم از پیش - شهرسازی متمایز میگردد. شهرسازی به جای آنکه به عنوان عمل کلیگرایان (مورخان، اقتصاددانان و یا سیاسیون) قلمداد گردد، در هر دو شکل نظریهای و عملی در تیول «متخصصان» و عموماً معماران قرار میگیرد.
لوکوربوزیه تأکید میکند «شهرسازی کسی دیگر جز معمار نیست». این چنین است که شهرسازی دخالت خویش را در نگرش کلی از جامعه متوقف میسازد. در صورتی که پیش شهرسازی در تمامی طول تاریخ خود (1) به جهتگیریهای سیاسی وابسته بود، شهرسازی غیر سیاسی میگردد. این دگرگونی شهرسازی میتواند از طریق تحول جامعه صنعتی در کشورهای سرمایهداری تبیین شود پس از مرحله مبارزه جو و مطلوب قرن نوزدهم، جوامع سرمایهداری بازتر میشوند و طبقات رهبری کننده این جوامع، بعضی انگارههای تفکر سیوسیالیستی قرن نوزدهم را به کار میگیرند، ضمن آنکه این انگارهها را از ریشههایش جدا کردهاند. افزون بر آن این انگارهها نیز به اجرا در خواهند آمد و شهرسازی به جای آنکه خود را در تخیل ببنندد، به افزارمندانش نقشی «عملی» خواهد بخشید.
با وجود این شهرسازی کاملاً از بعد تخیلی برکنار نمیماند. اولین شهرسازان بر واقعیت سلطه کمتری دارند، گاه لازم است که به مقابله با موقعیت اقتصادی نامساعد برخیزند، و گاه با ساخت اقتصادی - اداری پر قدرت و به ارث مانده از قرن نوزدهم، برخورد کنند. از این زمان نقش جدلی و شکل دهنده آنان نیز بر جنبش تخیلی تأکید میگذارد.
به این علت است که با وجود تمایزهای سابقالذکر و با وجودی که نمیتوان از تداوم عقیدتی آگاهانهای بین پیش - شهرسازی و شهرسازی، سخن گفت، شهرسازی نیز در روش خود نقشی تخیلی بازی میکند. دو الگوی پیش - شهرسازی را تحت شکل جدید باز مییابیم.
الف: تعبیر نو از الگوی ترقیگرا
تعبیر نو الگوی ترقیگرا اولین بیان خود را در «شهر صنعتی» معمار تونی گارنیه باز مییابد. این اثر که فقط در 1917 چاپ شده، مجموعه مصور جالبی است که با دیباچه مختصری همراه میباشد. طرحهایی که در 1904 عرض شده و از آن زمان معروفیتی بسیار یافته است. بنا به گفته لوکوربوزیه، در این اثر «تلاشی برای تنظیم و تلفیق زمانی راه حلهای سودمند و راهحلهای تجسمی» یافت میشود. نظمی وحدت بخش در تمامی محلات شهر توزیع میگردد و انتخاب همانند حجمهای اصلی صورت میگیرد، فضاها بنابر ضرورتهای نظم عملی و نظم شکلی ناشی از یک احساس شاعرانه خاص معمار تثبیت میگردند. (2)تأثیر «شهر صنعتی» [تونی گارنیه] بر اولین نسل معماران «خردگرا» (3) چشمگیر بود. ولی این معماران میبایستی تا پایان جنگ 1914 و تلاش دوگانهی پیشرفت فنی و بعضی تحقیقات تجسمی پیشرو صبر میکردند، تا بتوانند بیان تکمیلی خویش از الگوی ترقیگرای شهرسازی را ارائه دهند. علیرغم شرایط سیاسی - اقتصادی بسیار متفاوت، در تحقیقات تقریباً همزمان، ژ. پ. اود، ج ریتولد، و س. وان ایسترن در هلند، و «باوهاوس» (4) گروپیوس در آلمان، کنستروکتیویستها در شوروی [سابق] و آ. اوزانفان و لوکوربوزیه در فرانسیه، تصور مشابهی از «شهر آتی» دادهاند.
از 1928، «الگوی ترقیگرا» ارگان انتشاراتی خود را در جنبشی بینالمللی، یعنی گروه «سیام» (5) مییابد. در 1933، این گروه جمعبندی نظریهای خویش را تحت عنوان «منشور آتن» پیشنهاد میکند. «منشور آتن» اندوخته مشترک شهرسازان ترقیگراست. محتوای این منشور در نوشتههای بیشمار مربوط به هر یک از آنان مجدداً مطرح میگردد. به طوری که اغلب نقل قولهایی که از منشور میشود، منسوب به لوکوربوزیه هستند «یک ذوق استثنایی روزنامهنگاری (که از طریق جدلی بیامان علیه واپسگرایی فرانسویان بدست آمده) در مدت چهل و پنج سال، الهام بخش تصورات و قانونمندیهای شگفتآور لوکوربوزیه بوده است. (6)
انگاره اصلی که بنیاد شهرسازی ترقیگراست، انگاره نوگرایی است. لوکوربوزیه در مجلهی «اسپری نوو» [اندیشه نو] که در 1919 با آ. اوزانفان بنیاد نهاد، اعلام میکند: «عصر بزرگی آغاز شده است، اندیشهای نو موجود است». او این نوگرایی را اساساً در دو زمینه عملی میبیند: صنعت و هنر پیشرو (با پدیداری کوبیسم و جنبشهای منشعب از آن).
به این ترتیب اساس «شهرسازی ترقیگرا»، بینش خاصی از عصر صنعتی است که در این بینش عصر صنعت، برش تاریخی قاطعی با گذشته است. ولی در حالی که توجه شهرسازان از ساختمانها اقتصادی - اجتماعی به ساختهای «فنی و زیبایی شناختی» برگشته است، شهر بزرگ قرن بیستم غیر تاریخی است، چون نه معاصر واقعی اتومبیل است و نه معاصر موندریان. این است رسوایی تاریخی که «شهرسازان ترقیگرا» افشا کرده و تلاش بر حذف آن خواهند کرد.
لازم است که شهر قرن بیستم نیز انقلاب صنعتی خویش را تکمیل کند. این فقط کافی نمیباشد که به طور منظم مصالح جدید، بتن و فولاد به کار گرفته شوند، مصالحی که دگرگونی سبک و گونهشناسی را مجاز میدارد. برای دستیابی به «کارایی» نو، ضروری است تا روشهای استاندارد کردن و مکانیزه کردن صنعت نیز در به کارگیری مصالح نو افزوده شود. چونکه عقلایی کردن اشکال و نمونهها، پژوهشهای هنرهای تجسمی را در هم میریزد. اعضای «باوهاوس» چون شهرسازان هلندی عملاً به پ. موندریان و وان داوزبورگ و پیمانکاران استی جیل وابسته گردیدهاند. معماران شهرساز شوروی مجتمع در گروه کنستروکتیویستها در حلقه مالویچ و تاتلین گرد آمدهاند؛ لوکوربوزیه به اوزانفان در 1920 بانی «نابگرایی» در شهرسازی است. همه این جنبشهای متفاوت، رابطهای نو با موضوع را پیشنهاد میکنند. مناسباتی که بر اساس مفهوم بیپیرایه و معقول از زیبایی است. این جنبشها همگی در پی ایجاد اشکال جهانی هستند. د. هـ. کان وایلر بدرستی میگوید که این جنبشها با پیروی از پیشنهادهای کوبیستها بر آن بودند که به «شیء» تصویر کامل وصریحی بدهند که در عین آنکه تعریفی است از همه آن چیزی که واقع و حادث است، تنها حاوی جوهر شی ء و دوام باشد. (7)
به این ترتیب، صنعت و هنر در نگرششان به جهان به هم میپیوندند و تظاهر مضاعف آنها در مقیاس جهانی، مفهوم «انسان -گونهی» پیش - شهرسازی را برای شهرسازان ترقیگرا مورد تأیید قرار میدهد. در هر موقعیت جغرافیایی و در هر فرهنگی برای لوکوربوزیه، انسان، با «مجموعهای از بدیهیات روانی - جسمی شناخته شده تعریف میگردد که توسط نخبگان مسأله (زیستشناسان، پزشکان، فیزیکدانان، شیمیدانان، جامعهشناسان و شاعران) فهرستبرداری شده است. (8)
این تصور از «انسان - گونه» الهامبخش منشور آتن است، منشوری که نیازهای انسانی عام را در چارچوب چهار عملکرد بزرگ میبیند: سکنی گزیدن، کار کردن، آمد و رشد، و پرورش روح و جسم. این است اصلی که اجازه میدهد تا آن چیزی را پیشاپیش و با قاطعیت تبیین کرد که گروپیوس «گونه مطلوب استقرار انسانی» مینامد.
این گونه، عیناً در پهنه سیارهای همگن به اجرا درخواهد آمد، سیارهای که در آن الزامات پستی و بلندی زمین نادیده انگاشته شده است. رهایی از موقعیت زمین، برعکس قرن نوزدهم، دیگر سبب اطمینان یافتن از به دست آوردن حقیقت یک شکل خوب نیست، بلکه امکانات نو فنی نیز در آن دخیل است: «معماری بولدوز تولد یافته است، نوعی معماری که کوهها را صاف و تپهها را پر میکند؛ به شرط آنکه این معماری نقشهایش را انجام دهد و کارا باشد»، شهرسازان نقشه یکسانی برای شهر فرانسه، ژاپن، ایالات متحده و افریقای شمالی تصویب خواهند کرد. لوکوربوزیه در این مورد به جایی میرسد که طرح کلّی همانندی برای «ریو» و الجزیره پیشنهاد میکند و طرح بازسازی سن -دیه مقیاس کوچک شده طرح «ووآزن دوپاری» سالهای بیست میباشد.
طرح شهر ترقیگرا نه تنها به موقعیت مکانی پایبند نمیماند، بلکه الزامات سنت فرهنگی [را نیز] نادیده میگیرد. این طرح بر آن است که فقط و فقط مبیّن خلاقیت آزادی منطق بوده و درخدمت کارایی و زیبایی شناسی قرار گرفته باشد. اینها دو موضوعیاند که به فضای الگوی ترقیگرا، ویژگیهای خاص خود را میبخشند.
اندیشناکی در مورد کارایی، بیش از هر چیز ناشی از اهمیتی است که به مسأله سلامت و بهداشت داده میشود. انگاره بهداشت در اطراف مفاهیم خورشید و فضای سبز متمرکز میشود. این انگاره به پیشرفتهای معاصر پزشکی و فیزیولوژی و کاربردهای عملی که از این پیشرفتها به دست آمده، مربوط بوده؛ (9) و به نقش نو مطرح شدهی پس از جنگ جهانی اول در پرورش جسم و پرتونگاری خورشیدی نیز ارتباط دارد. این اهداف، شهرسازان ترقیگرا را بر آن داشت تا فضاهای قدیمی بسته را به منظور «تراکمزدایی» آنها به یکباره از میان بردارند. بدان منظور که ساختمانها را به گونهای منفک از یکدیگر در معرض خورشید و فضای سبز قرار دهند، ساختمانهایی که از اتصال به یکدیگر رها شدهاند، برای آنکه هر یک «واحدی» مستقل باشند. نتیجه اصلی، تخریب خیابانهاست، خیابان به عنوان میراثی از بربریت با عملی تکاندهنده و غیر معمول بدنام میگردد. به موازات این مسأله، بسیاری از شهرسازان، ساخت در ارتفاع را برای جانشینی ساختمانهای کوتاه مرتبه و به هم چسبیده قدیمی توصیه میکنند؛ یعنی تعداد معدودی «واحدهای مستقل» یا «شهر - مانندهای» عمودی. در معنای «روانشناسی نظریه شکل»، (10) ما شاهد مقلوب شدن عبارات شکل و محتوا هستیم؛ به جای آنکه قطعات فضای آزاد نقش شکلی برجستهای را در بطن ساختن شدهی شهر، بازی کند. خود نقشی محتوایی مییابند؛ عرصهای که در آن کالبدهای شهری جدید توسعه مییابند. بخش اعظم این محتوای جدید [شهر] را سبزهزار تشکیل میدهد. لوکوربوزیه از این نیز فراتر میرود، «شهر اندک اندک به یک پارک تغییر شکل مییابد» (11). این چنین است که به مفاهیم «باغ - شهر» عمودیِ لوکوربوزیه و «شهر در ارتفاعِ» هیلبر زایمر پی میبریم.
این فضای منبسط آن گونه که باید، از «نظمی» سخت تبعیت نمیکند، نظمی که یک سطح جدید از کارایی و فعالیت مولد را پاسخگو باشد. در حقیقت شهر صنعتی شده، صنعتی نیز میباشد، بدین معنا که برای شهرسازی ترقیگرا «یک ابزارکار» است. برای آنکه شهر بتواند این عملکرد «وسیلهای» را بیابد، میباید «طبقه بندی» شده، تحلیل گشته، و هر عملکردی در آن فضای خاص خود را داشته باشد. به دنبال تونیگارنیه، شهرسازان ترقیگرا با دقّتی خاص مناطق کار را از مناطق سکونت و اینها را از مراکز شهری و مکانهای تفریحی جدا کردند. هر یک از این بخشها نیز به زیر بخشهایی تقسیم و طبقهبندی گشته و تنظیم شدهاند. هر گونهای از کار اداری، صنعتی و یا بازرگانی «مکان خاص» خویش را مییابند. این موضوع تا بدانجا پیش میرود که حتی «قهوهخانهها، رستوران، مغازهها.... آثار موجود در خیابان کنونی نیز میباید» شکل بخشیده شده، نظم داده شده و در وضعیتی کاملاً کارا قرار گیرند، مکانهایی برای «وقت گذرانی و ارتباطات اجتماعی تنظیم گشتهاند». (12) آمد و شد نیز چون عملکردی مجزا طراحی شده که به نحوی غریب از مجموعه ساختهشدهای که این عملکرد در آن رسوخ میکند، منتزع گشته است.
لوکوربوزیه میگوید: «استقلال متقابلی بین احجام ساختمانی و راههای ارتباطی وجود دارد» و اضافه میکند که: «بزرگراهها به گونه عبوری و بنابر شبکهای بسیار مستقیم و بسیار ساده و کاملاً در ارتباط با زمین کشیده شدهاند، ولی کاملاً مستقل از ساختمانها یا بناهایی هستند که در فاصلهای کم و بیش نزدیک به آنها قرار دارند». (13) خیابانها نه فقط به نام بهداشت بلکه به عنوان «نماد بینظمی عبور و مرور در زمان ما» تخریب میشوند. حال آنکه، نظم عبور و مروری اغلب این خطر را در بردارد که تحت انقیاد بلاشرط قدرت اتومبیل درآید، که در این مورد به جرأت میتوان گفت که به ناحق نقش تعیین کنندهای در بخش اعظمی از طرحها را به خود اختصاص داده است.
شهر - ابزار الگوی ترقیگرا یک شهر - نمایش نیز میباشد. برای این معمار شهرسازان، زیبایی شناسی همان اهمیت کارایی را دارد. شهرسازان - معمارانی که سنت اروپایی، در درجه اول، به آنها آموزشی «هنرمندانه» بخشیده است، ولی به علت نوپردازیشان، هر گونه احساسی در مورد دستاورد زیبایی شناختی گذشته را به دور میاندازند، به هنگام ساماندهی مجدد شهرهای قدیمی، چیزی جز راهها را حفظ نمیکنند و عملاً این «شهرسازی - چاقویی» است که خواست کارایی را نیز پاسخگو میباشد. لوکوربوزیه میگوید: «هوسمان به همان اندازه که بیشتر برش داده است، بیشتر پول به دست آورده است» (14) همین نویسنده در طرح پاریس خویش بیهیچ تردیدی محلات قدیمی «جذاب» را از میان برمیدارد (نماد گذشتهگرا در شهر ترقیگرا منسوخ است)، او تنها چند ساختمان عمده (نتردام، سنت شاپل وانولید) را به سبب احترام به نماد و عملکرد موزهای نگاه میدارد.
بر روی کاغذ طراحی و به گونه یک تابلو است که شهرساز شهر آتی خویش را «ترکیب میبخشد». او بنابر اصول کوبیسم و حتی بیشتر بنابر اصول نابگرایی و سبک، تمامی جزئیات تفصیلی را برای رسیدن به اشکال ساده و عریان از بین میبرد. در اینجاست که چشم دیگر نمیتواند به هیچ ویژگی برخورد کند، و این به تعبیری ساختن چارچوبی از پیش برای تمامی رفتارهای اجتماعی ممکن است. (15)
موضوع پراکندگی [فضاها] در ترکیب از سرگرفته میشود و ترکیب [فضاها] - به گونهای که کوبیسم ترکیبی یادآور میشود - در اطراف مراکز همسایگی متعدد سازمان داده میشود. هریک از این کانونهای منفرد بنابر اصول هندسهای ساده - که نشان دهندهی ترکیبات مکاتب منتسب به کوبیسم نیز میباشد - تنظیم شده است. آپولیز (16) میگفت: «هندسه در هنرهای تجسمی همان نقشی را دارد که دستور زبان در هنر نویسندگی داراست». با وجود این همانگونه که کانوایلر و رنال (17) بخوبی یادآور شدند، این مسأله برای کوبیستها یک هندسه گرایی فطری است که ریاضیات را با آن چندان کاری نیست. حال آنکه برای غالب شهرسازان ترقیگرا، چون لوکوربوزیه و پیروانش، هندسه نقطه برخورد زیبایی و حقیقت میگردد، هنر به وسیله منطقی ریاضی تعیین میشود. «هندسه پایه است... تمام دوران معاصر به منتهی درجه از هندسه متأثر است؛ ره بردن به کمال مطلوب هندسه، رؤیای این عصر است. پس از یک قرن تجزیه و تحلیل، هنرها و اندیشههای نو ورای حادثه اتفاقی را جست و جو میکنند و هندسه، این هنرها و اندیشهها را به نظمی ریاضی راهبر میشود». (18) دیگر نمیشود به سراب واهی کلمات تن در داد. هندسهای که الگوی ترقیگرا تنظیم میکند، بسیار ابتدایی است. این هندسه به طور عمده عبارت است از قرار دادن عناصر مکعبی یا متوازیالسطوح در طول خطوط مستقیم که یکدیگر را در زوایای قائمه قطع میکنند، «زاویه قائمهگرایی» اصل طلایی است که روابط بین بناها و بناها را با راههای آمد و شد تعیین میکند. لوکوربوزیه تأکید میکند: «فرهنگ نوعی تفکر زاویهدار است» (19) سرانجام فضای پراکنده شده ولی به نظم درآمده در شهر - ابزار، قاطعانه با فضای تفکیک شده ولی از نظر هندسی ترکیب شدهی شهر - نمایش، در ارتباط میباشد.
همان عملکردگرایی و همان اصول زیباییشناسی که از طریق خردگرایی مشابهی الهام میشود، مفهوم عناصر ترکیب بناهای پراکنده شده در فضا را نیز شکل میدهد. برای هر منظوری یک اصل نمونهای موجود است. نمونهای که واقعیت یک عملکرد را بیان میکند. باوهاوس به طور مشخص خود را در تعیین این «اشکال - نمونه» متعهد میبیند. «اشکال - نمونهای» که به هر تقدیر به منطق یک تولید صنعتی کاملاً درک شده، تعلق دارند. گروپیوس مینویسد: «یک محدودیت دقیق در تنوع چند نمونه ساختمان استاندارد، کیفیت این ساختمانها را بالا برده و قیمت تمام شده آنها را پایین میآورد». (20) گروپیوس، در تمامی دوران زندگیش، از اندیشه تولید صنعتی ساختمان با عناصر سبک باز نمیماند. برای لوکوربوزیه صنعتی شدن به گونهای که در سالهای بیست بیان شده، بیشتر یک رؤیاست. ساختمانهای سنگین بتنی او که تنها نمای آنها صنعتی شده میباشد، در عمل سهم ناچیزی در صنعت دارند. او نیز در ضرورت «اصل نمونهای» نظیر مجموعهای مسکونی، مجموعههای کار، مجموعههای پرورش تن و روان، مجموعههای کشاورزی و مجموعههای آمد و شد عمودی و افقی تردیدی به خود راه نمیدهد. او در این مورد حتی در جزئیات بسیار سادهی تجهیزاتی نیز وارد میشود.
از آنجا که الگوی ترقیگرا، برخلاف الگوی فرهنگگرا، پیش از آنکه بر «جامعه - گونه» ارج نهد، بر «فرد - گونه» اصرار میورزد، طبیعی است که عمدهترین پژوهشهایش به سوی مسکن سوق داده میشود. اولین کارهای «سیام» به سوی مسکن جهت داده شده است. منشور آتن گواه بر این مسأله است. «ج. ل. سرت» در اثری که اقتباس کرده فصلی را به مسکن به عنوان نخستین «عملکرد» شهری تخصیص میدهد.
به طور کلی مانند دوران فوریه و پرودون دو گونه مسکن به موازات یکدیگر مورد بررسی قرار میگیرند. از سویی، خانه کوتاه مرتبه و شخصی یا اختصاص داده شده به تعداد کمی خانوار دیده میشوند؛ این راه حل به طور عمده به وسیله آنگلوساکسونها، هلندیها و گروهی مشخص از باوهاوس مورد بررسی قرار میگیرند. از سوی دیگر، ساختمانهای جمعی غولآسا پیشنهاد میگردد که بیشتر با آرمان یک جامعه نوگرا در ارتباط است. نمونههای اصلی چشمگیری به وسیله باوهاوس و گروهی از معماران پیشرو شوروی [سابق] نظیر اُل (21) و گینزبرگ (22) در طول سالهای بیست محک زده میشوند. لوکوربوزیه سالها بعد الگوی بسیار پیشرفتهتری را طراحی خواهد کرد: «مجموعه مسکونی» یا «شهر درخشان» که برای اولین بار و پیش از آنکه در نانت، برییه و برلن تکرار شوند، در مارسی اجرا میگردد. (23)
«شهر درخشان» به روشنی مفهوم فالانسترفوریه را از سر میگیرد. این شهر همان تعداد خانوار (1500 تا 2000 نفر) را جای میدهد، همان خدمات جمعی و همان اندامها، بخصوص «خیابانهای داخلی» را عرضه میکند، مجموعه، تعبیر نو و تازهای از فالانستر است که به وسیله پیشرفتهای فنی دگرگون شده است: ابداع بتن مسلح و آسانسور امکان جایگزینی ساختمان افقی با ساختمانها عمودی هفده طبقه را فراهم میآورد. ولی سلول یا مسکن خانوادگی که نظام فوریه عملاً مسکوتش باقی میگذارد («هر کس بنابر ثروت و ذوق خویش جایی برای سکنی خود مییابد»)، برای لوکوربوزیه کاملاً بر عکس مطرح میشود، این سلول برای او «گونه - آپارتمان» است با عملکردهای طبقهبندی شده در فضایی حداقل و غیر قابل تغییر. ساکن این آپارتمان مجبور است که خود را با نحوهی آمد و شد و شیوهی نوعی زندگی که این مسکن ایجاد میکند، وفق دهد. نحوه و شیوهای که معمار آنها را بهترین امکانات توصیف کرده است، نظم مادی که از طریق انعکاس آن در فضا تعریف شد، به سهم خویش یک «حال و هوای روانی» خاص را نیز خلق میکند.
از آنجا که این نظم چون بیانی تجسمی از نوگرایی مطرح شده است، به طور ناگهانی جوّی نمایشی ایجاد میکند. بریدن از گذشته به گونهای تهاجمی و برانگیزاننده انجام میشود، و ارزشهای جدید (مکانیزاسیون، استاندارد شدن، استحکام و هندسهگرایی) نوعی تأثیرگذاری آیندهگرا میباشد. بلندپروازی طرح و بعد تاریخی آن احساسی از جوش و خروش را خلق میکند. ولی ضد - سنتگرایی شهرسازان ترقیگرا از طریق نوعی سنتگرایی جدید مورد تهدید قرار میگیرد. عدم مصالحه و امتناع جدلی آنان در پذیرش نکات منفی تجربه انسانی و از میان بردن تمامی عناصری که میتوانند در تنظیم مبانی نظری یک طرح مؤثر افتند، آنان را در معرض خطر آکادمیسم قرار میدهد.
از دیگر سوی، در شهر ترقیگرا یک فضای حقیقتاً شهری حکمفرما نیست. هر گاه که شهرهای چند میلیونی پیشنهادی هیلبرزایمر و لوکوربوزیه یادآوری میشوند، این فضای غیر شهری کاملاً محسوس است. این به هر تقدیر بسیار بامعناست که یکی از لغاتی که لوکوربوزیه بدفعات از آن استفاده میکند، لغت «مجموعه» باشد. او حتی تأکید میکند که «ابزارهای شهرسازی به شکل مجموعههای (مسکونی، آمد و شدی و غیره) در خواهند آمد». این واژه بدرستی ناقض «هستهگرایی» و تفکیک تأسیساتی است که در فضایی سبز، مجموعه آسمانخراشها و یا شهرهای عمودی کوچک را گرد هم میآورد.
در نهایت، شهرهای شهرسازی ترقیگرا چیزی نیستند جز مکانهای اجباری (24) و باز یک کلمه کلیدی دیگر، یعنی کارایی. این ارزش تعریف غیر قابل انعطاف چارچوب زندگی را توجیه میکند. غیرقابل تغییر بودن هر یک از فعالیتهای انسانی در فضاهای خاص، نقش ایستای این شهرسازی را مشخص میکند. آن گونه شهرسازی که نمیتواند تصوّری گیراتر از آنچه لوکوربوزیه خود میگوید به دست دهد، «هیچ چیزی با دیگری در تقابل نیست.... هر یک بدرستی به نظم و سلسله مراتب کشیده شده و جای خویش را مییابد». (25) درحقیقت فرد انسانی یک بار برای همیشه در معانی توسعه جسمی، عملکردی، باروری و «گونه - نیازهای» عام تعریف میشود، حال چه جایی برای زمینه تعریف نشده و ناتمام ارزشهایی که باید خلق شوند و تمایلات ممکن، باقی میماند؟ حتی واحد نهایی نظام، یعنی آپارتمان خانوادگی (باز تولیدکننده) از قید و بند باز نمیماند. در زبان متخصصان، این واحد نام برازنده «سلول» را به خود میگیرد. این چنین است که شهر جدید، در همان حالی که مکان تولید بسیار کارایی است، نوعی مرکز برای پرورش انسان میگردد. مرکزی که در افق آن سیمای تحلیلی و تهدید کننده، پدر عقیم کننده (26) فرزندانش رخساره مینماید. نقش پدر توسط شهرساز یعنی کسی که حقیقت را در تصرف دارد، ایفا میگردد (به هر تقدیر در سطح نخستین الگوهای شهرسازی ترقیگرا چنین است). لوکوربوزیه تأکید میکند که: «این گونه است که گله چوپان خویش را مییابد»، و او کسی است که برایش «جهان نیاز به هماهنگی دارد و نیاز بدان دارد که به وسیله هماهنگ کنندگان رهبری شود». (27) بنابر مورد خاص، شهرساز پدر شبیه خالق - هنرمندی خواهد شد که تظاهر برونی (تجسد) تکنولوژی را طلب خواهد کرد.
ب: تعبیری نو از الگوی فرهنگگرا
الگوی فرهنگگرا خیلی زود، پیش از الگوی «ترقیگرا» و حتی پیش از پیدایش واژه «شهرسازی» شکلی کاملاً شهرسازانه یافت. این الگو را میتوان چه در زمینه نظری، یا در زمینه عملی در آلمان و اتریش در سالهای 1880 و 1890 باز شناخت. بنابر قانونی که توسط مارکس روشن گشت، تأخیر صنعتی یک کشور اغلب عاملی مثبت تلقی میشود، در صورتی که این کشور بتواند از همین طریق، از تجهیزات جدیدتر و کاراتر کشورهای سابقاً صنعتی شده، بهره گیرد، کشورهایی که تجهیزات [قدیمی] هنوز در آنجا مستهلک نگشتهاند. در لحظهای که آلمان در حال متصور ساختن این قانون است، و بر آن است که نخستین مقام در اقتصاد اروپا را به دست آورد؛ از مزایای مشابهی در زمینه ساماندهی شهری نیز برخوردار است. تجربه نخستین شهرهای صنعتی انگلیس تکرار نخواهد گشت؛ توسعه صنعتی از پیشنهادهایی نشأت خواهند گرفت که حتی در اولین دهه قرن بیستم نیز برای شهرسازان فرهنگگرای انگلیسی یک نمونه و یک موضوع مورد مطالعه خواهند بود.الگوی فرهنگگرا در دوران شهرسازی نیز چون عصر پیش - شهرسازی در فرانسه نمایندهای نداشت. در بین بنیانگذاران این مکتب میتوان از اینان نام برد: کامیلوسیت (سیته) شهرساز شهیر اتریشی که در 1889 کتاب «شهر ساختن» (28) را منتشر کرد، (29) این اثر، تأثیر زیادی در آلمان و انگلستان خواهد داشت؛ ابنزرهوارد مؤلف سوسیالیست کتاب «فردا» (1898) که اگر پدر روحانی باغ - شهرها نبود و چنانچه در نخستین گردهمایی شهرسازی نقشی ایفا نکرده بود، به راحتی میشد در زمره پیش - شهرسازان جایش داد؛ و سرانجام «ریمونآنون» (30) معمار شهرساز که با «ب - پارکر» (31) اولین باغ - شهر انگلیسی لچورث را به اجرا درآورد.
اصول عقیدتی این الگو با اصول بشارت دهندگانش قابل مقایسه است. «کلّ» (مجموعه شهری) بر اجزا (افراد) و مفهوم «فرهنگی» شهر بر مفهوم مادی آن غلبه دارد. در حالی که اینزرهوارد سوسیالیست مانند مجموعه پیش - شهرسازان، به علت ملاحظات سیاسی و اجتماعی در نخستین رده جای میگیرد، نگرش آنون و سیت غیرسیاسی میشود، بخصوص برای سیت این ملاحظات به نفع جنبه زیباشناسی کنار گذاشته میشود. نگرشی که با تمامی منابع باستانشناسی و موزهی تصوری ساماندهی شهر حمایت میگردد. سیت مینویسد: «تنها با بررسی آثار پیشینیانمان است که قادر خواهیم بود نظم مبتذل شهرهای بزرگ خود را اصلاح کنیم.» (32)
فضای الگوی فرهنگگرا نیز جزء به جزء در مقابل با فضای الگوی ترقی - گراست. «محدودههای مشخصی» برای شهر تعیین شده است. کلانشهرهای عصر صنعت مورد نفرت هوارد هستند؛ او کسی است که تعداد ساکنان شهرش را بین سی تا پنجاههزار نفر تثبیت میکند. (33) شهر هوارد به گونهای مشخص قطع میگردد، شهر با کمربندی سبز محصور شده، کمربندی که به منظور جلوگیری از هر گونه در هم آمیختگی با دیگر شهرها ایجاد شده است. یک باغ - شهر نمیتواند در فضا گسترش یابد، بلکه مانند سلولهای حیاتی، خود را تکثیر میکند. سرریز جمعیت، مرکز جدیدی را، در فاصلهای مطلوب، بنا خواهد نهاد، شهر مرکزی نیز با سبزه محاصره شده است.
هر شهر فضا را به گونهای خاص و «متمایز» اشغال میکند، این مسأله نشأت گرفته از نقشی است که فرهنگگرایان برای فردیت قائل میباشند. در بررسی «تمایز»، هوارد مخصوصاً بر عوامل جامعهشناسانه تأکید دارد. جمعیت باید در گروههای سنی مختلف و تمامی بخشهای کار سهمی متعادل داشته باشد. سیت نیز (انون در مورد خصوصیات سازماندهی هسته مرکزی باغ - شهرها وفادارانه از سیت تبعیت میکند) منحصراً در پی ابزاری است که ویژگی و تنوع فضای درونی شهر را تأمین کند. او به تحلیل شهرهای گذشته (از یونان باستان تا قرن نوزدهم) باز میگردد؛ و در اینجاست که او به گونهای خستگیناپذیر به تحقیق در مسیر راههای آمد و شد، موقعیت و اندازههای میادین در رابطهشان با خیابانها میپردازد؛ خیابانهایی که دسترسی این میادین را به ساختمانهایی میّسر میسازد که آنها را احاطه کردهاند و همچنین به بناهای بزرگی که آنها را زینت بخشیدهاند، سیت در بسیاری از موارد ممکن، موقعیت و ابعاد نقاط گریز را نیز کشف میکند. اگر این تحقیق به رنسانس ایتالیا ختم میشود، بدان سبب است که ساماندهی شهرها (با کمال تأسف بنابر نظر سیت) در آنجا آغاز شده است، نوعی ساماندهی که بر اساس یک صفحه طراحی از نظر تأثیرات منظری انجام یافته است.
سیت از برداشتها و تحلیلهای متعدد تعریف یک نظم فضایی نمونه را بیرون میکشد. به جای فضای انتزاعی و پراکندهی الگوی ترقیگرا که مجموعههای ساختمانی [به گونهای منفرد] آن را آرایش کردهاند، سیت فضایی مشخص را پیشنهاد میکند که در تداوم زمینه ساختمانها منظوم گشته است. حتی در مورد بناهای یادبودی، نیز لازم است که علیه «بیماری جدید گوشهگیری» (34) اقدام کرد. او تحلیل «تناسبی»را جانشین تحلیل گونهشناسی میکند. خیابان اندامی بنیانی است، اشکال راهنما فقط خیابانها نیستند، گذرها و نقاط برخورد یعنی خیابانها و میادین نیز چنین نقشی دارند. سیت فضای سبز را نیز عملاً از مرکز شهر حذف میکند و هر گاه چنین فضایی به طور اتفاقی در بعضی از محلات شهری ظاهر شود، آن را با دقّتی خاص شکل میبخشد.
این فضا بسته و خصوصی است چونکه «خصیصه اصلی شهرهای قدیمی در محدودیت فضاها و تأثیرات نهفته است... خیابان مطلوب باید یک کل بسته را شکل بخشد. هرچه تأثیرات در آن محدودتر باشند، تابلو کاملتر خواهد بود. هرگاه نگاه نتواند در لایتناهی گم شود، احساس آرامش بیشتر است». (35) افزون بر این، این فضا باید غیر قابل پیشبینی و متنوع باشد و بدین منظور است که هر گونه وابستگی به این یا آن اصل تقارن مردود شمرده میشود. این فضا باید از چم و خمهای طبیعی زمین و جهات خورشید تبعیت کرده و خود را در معرض بادهای غالب قرار دهد، که همه، برترین آسایش حیاتی را برای مصرف کننده خواهند داشت.
حال و هوای این الگو «اطمینان بخش» است، در عین آنکه آسایش بخش و برانگیزاننده نیز میباشد. این الگو در توافق با تشدید روابط بین - فردی و تزاید آن است، حتی اگر در نهایت، مانند مورد سیت، قربانی زیباشناسی محض گردد، یک نوع زیباییشناسی که در همان مفهوم حیاتگرایانه از راسکین و موریس شنیده میشود.
امّا بانیان این الگو با وجود اینکه دقیقاً به تاریخ وابستهاند، اصالت تاریخی عصر حاضر و ویژگی مسائل آن را نمیشناسند. س. گیدیون (36) در متهم کردن سیت و اینکه او میخواهد در قرن بیستم به «شهر قرون وسطایی» باز گردد، اشتباه نمیکند، او سیت را «شعرباف» مینامد. لوکوربوزیه با شدتی بیشتر اعلام میکند: «آیین جاده برای چارپایان وضع شده است. این جنبش از آلمان، به دنبال اثری از کامیلوسیت، آغاز گشته است». (37) در واقع شهرساز اتریشی آن چنان جذب مسائل زیبایی شناختی و اشکال گذشته شده است، که به طور کلی از شناخت تحول شرایط کار و مسائل آمد و شد بازمانده است. انون بخوبی تضاد را درمییابد و به عنوان یک تجربهگرای موفق میکوشد، تا الگوی فرهنگگرا را با نیازهای عصر حاضر وفق دهد. ولی با وجود تلاشهایش به خصوص در آنچه به مسائل حمل و نقل عمومی مربوط میشود، در همه جا موفّق نیست. در مورد باغ - شهرها، نظارت مطلوب بر گسترش شهری و محدوده سخت آن به آسانی با نیازهای توسعه نو اقتصادی قابل جمع نیست.
این چنین است که در نهایت، این الگو «هجران زده» باقی میماند. برای فهم کامل طبیعت این هجرانزدگی به مجموعهای از آثار نویسندگان آلمانی تقریباً معاصر نخستین شهرسازان رجوع میکنیم. نگرش مورخان قرن نوزدهم در این آثار مورد کاوش قرار گرفته است و گهگاه از طریق نقض دستاوردهای بعدی کامل گشته و یا گاه به کمک مفاهیم هگلی - مارکسیستی روشن شده است. به این ترتیب و با وجود اختلاف پیشنهادها و اندیشههایشان (که فلسفه، تاریخ فرهنگ و اقتصاد سیاسی به ترتیب در این پیشنهادها و اندیشهها نقش اساسی را بازی میکنند)، تصور تقریباً یکسانی از شهر اروپایی پیش - صنعتی به دست داده میشود و این چیزی است که از اذهان کاملاً متفاوتی چون ماکس وبر، سومبارت (38) و یا اشپنگلر (39) تراوش میکند. این شهر برای هر سه نفر، مکان و زمان استثنایی است که در آن و به کمک حال و هوای خاص اجتماع شهری، فرد انسانی توانسته به خود حیات بخشیده و فرهنگ توانسته است توسعه یابد. د. مارتندال (40) در آخرین صفحه اشارات دیباچهایش بر مجموعه «شهر وبر» این نگرش و پژواکهای هجران زده را به دقّت جمعبندی میکند. «به این ترتیب، نظریه شهر ماکس وبر ما را به نتیجهای کم و بیش جالب میرساند. شهر جدید در حال از دست دادن ساخت ساخت خارجی و شکلی خود میباشد. از نظر درونی، به علّت آنکه اجتماعی که ملت نامیده میشود در همه جا و به ضرر این شهر به خویش توسعه میبخشد، این شهر در حال تغییر ماهیتدادن است. به نظر میرسد که دوره شهر به سر آمده باشد.» (41)
از این خوست بازآفرینی گذشتهای مرده که به هر تقدیر قوه محرکه جهانبینی شهرسازی فرهنگگراست، باید دو نتیجه انتقادی را به دست آورد. اوّل مبحث روششناختی و نظریهای، که در آن ارزشگذاری بیاندازه به گذشته به ایستایی زمان ختم میشود؛ به زمان چون فضا و مثل اینکه آن قابل برگشت میباشد، برخورد شده است. به این ترتیب و از طریق راههای متفاوت به همان نتیجهای میرسیم که در شهرسازی ترقیگرا وجود دارد. تخیلگرایی ترقیگرا با تخیلگرایی هجران زده و آیین عملکردگرایی با پرستش ارزشهای آباء و اجدادی در تقابل قرار میگیرد. ارزشهایی که تاریخ و باستانشناسی شیوههای عملکرد آن را افشا کردهاند.
دوم، ناخودآگاهی شهرسازی فرهنگگرا نیز ترجمان بعضی از گرایشهای عصبی میباشد. به جای بازگشت شهرسازی ترقیگرا به تصوری پدرسالارانه، این بار با یک سیر قهقرایی صریح رو به رو هستیم. تکرار نیمه آیینی رفتارهای کهن، ترجمان عدم انطباق و فرار از حال خارج از نظارت است. این روش در نهایت به از دست رفتن عملکرد آنچه هست، انجامیده و با رفتاری ساحرانه، خصلتی اجباری مییابد.
یک الگوی جدید: طبیعتگرایانه
انگارههای جریان شهر - ستیز امریکایی در قرن بیستم در الگویی جدید تبلور پیدا میکند. الگویی بس خیالپردازانهتر از آنکه بتواند تحققی داشته باشد، اما نشانگر تفکربخشی از جامعهشناسان و «برنامهریزان شهری» امریکایی است که تحت نام برود - ایکرسیتی (42) به وسیله معمار بزرگ آمریکایی فرانک لویدرایت تدارک دیده شده است. این معمار از 1930 تا 1935، بدون وقفه روی طرح استقرار مطلوب کار کرده، و آن را در 1935 از طریق نمونهای غولآسا عرضه میکند. مفاهیم پایهای این الگو از سال 1932 در کتاب «شهر ناپیدای» رایت دیده میشود، مفاهیمی که رایت تا زمان مرگش، در سال 1959، از بازگشت به موضوعات آن دست برنداشت. (43)اصول عقیدتی که رایت بر آنها برودایکر را بنا مینهد، اصولی است که یکی از پیروان وفادار امرسون به دست میدهد. شهر بزرگ صنعتی به از خود بیگانه ساختن فرد در [دنیای] مصنوع متهم است. تنها تماس با طبیعت است که انسان را به خود باز میگرداند و رشد هماهنگ فرد را مانند کلیتی امکانپذیر میسازد. رایت این رابطه اصلی و بنیادی با زمین را در عبارتی توصیف میکند، که برای خواننده اروپایی، یادآور خطوطی میگردد که اشپنگلر در آن مقدمات فرهنگ غربی را از نو برپا میسازد. اما برای رایت - همچون استادانش جفرسون و امرسون جز از طریق تحقق «دموکراسی»، رها گشتن از قیود «کلانشهر» و بازیابی طبیعت غیرممکن است با این همه لغت دموکراسی نباید سوء تفاهمی را برانگیزد و تصوری از دخالت مجدد اندیشه سیاسی در شهر سازی را سبب گردد: «این کلمه اصولاً آزادی عمل برای هر کس و بنابر سلیقهاش را تداعی میکند». رایت مینویسد: «آرمان خاص ما از وضعیت اجتماعی دموکراسی... اصولاً همانند رشد آزاد تعداد افراد چون افراد [منفرد] طرح شده بود.» «دموکراسی» برای رایت نوعی فردگرایی غیر قابل مصالحهای است که به نوعی غیرسیاسی کردن جامعه وابسته است؛ مسألهای که به سود تکنیک و «فن» کنار گذاشته میشود، چه در نهایت این صنعتگرایی است که از میان برداشتن کاستیهای پیاپی صنعتی شدن را میسر سازد.
از طریق این مقدمات، رایت راه حلی را پیشنهاد میکند که همچنان نام «شهر» را بر خود دارد، هر چند که او نه تنها نام «کلانشهر» را به طور خاص، بلکه حتی انگاره شهر را نیز به طور عام نادیده میانگارد. طبیعت برای او زمینهای پیوسته است که در آن تمامی عملکردهای شهری تحت عنوان «مجموعههای محدود»، «پراکنده» و مجزا گشتهاند. مسکن فردی است؛ نه آپارتمان، بلکه خانههای شخصی که هر کدام حداقل چهار آکر (44) زمین در اختیار دارند و ساکنان آن را به کشاورزی که به گمان رایت (برترین فعالیتها در تمدن اوقات فراغت است) و دیگر سرگرمیها اختصاص خواهند داد. گاه کار به همسایگی خانه کشیده میشود (کارگاهها، آزمایشگاهها و دفاتر فردی) و گاه جذب مراکز کوچک تخصصی میگردد؛ مجموعههای صنعتی یا تجاری به حداقل ممکن برای کمترین جمعیت تقلیل داده میشود. برای مراکز بیمارستانی و تأسیسات فرهنگی نیز روال همین است، پراکندگی و مقیاس محدود آنها را تعدادشان جبران میکنند. تمامی این سلولها (فردی و اجتماعی) از طریق شبکهای مملو از راههای زمینی و هوایی به یکدیگر بسته و وابسته شدهاند، عزلت، به هنگامی که در هر لحظه میتواند قطع گردد، بیمعناست. بنابراین معمار امریکایی نظامی نامتمرکز و مرکب از عناصر کانونی را تصور میکند که در یک شبکه غنی آمد و شدی قرار گرفتهاند. برودایکر الگویی است با تناسبهای متفاوت در یک بافت همگن، که میتواند در سراسر کره زمین گسترده شده و با تداومی بسیار بیشتری از الگوی ترقیگرا آن را بپوشاند. رایت پیشنهاد میکند که این الگو در مرحله اول در منطقهای محدود از ایالات متحده آزمایش گردد، گو اینکه برای او این الگو راه حلی عام با کاربردی جهانی است.
فضای این الگوی طبیعتگرا بسیار پیچیده است. بعضی از خصوصیات آن به الگوی ترقیگرا و بعضی دیگر به الگوی فرهنگگرا شباهت دارد. این فضا هم باز است و هم بسته، هم عام است و هم خاص. این فضای نو و تازهای است که خود را کاملاً وقف آزادی انسان میکند. آثار بزرگ مهندسی (بزرگراهها، پلها، فرودگاهها) که شبکه ارتباطی این فضا را میسازد به برودایکر ابعادی نجومی میبخشند. هر یک از این آثار وابسته به کل فضا میباشند. فضایی که تمامی جهات ارتباطی تحت مراقبتش قرار دارند. رابطه برودایکر با فن نو بسیار محکمتر از الگوی ترقیگراست، این فنون بسیار پیشرفته آمد و شد و ارتباطات، یعنی اتومبیل، هواپیما و بزرگراه و تلویزیون هستند که به این گونه استقرار پراکنده معنا میبخشد.
فضای برودایکر چندان هم خصوصی نیست و گونه گونی نشیب و فراز زمین در آن نفی نشده است، بر عکس، طبیعت میباید بدقت و در تمامی اتفاقاتش حفظ گردد. برای فرانک لویدرایت، معماری یک نظام اشکال مستقل غوطهور در فضایی انتزاعی نیست. «بلکه به طور روشن» از نشیب و فراز زمین ناشی میشود... ساختمانها تحت بینهایت شکل متفاوت، طبیعت و خصوصیات زمینی را بیان میکنند که بر روی آن برپا گشته و خود جزء تفکیکناپذیر آن شدهاند.» معماری وابسته به طبیعت است، طبیعتی که معماری باید مدخلی بر آن باشد. افزون بر این، خلوتگرایی، «اصالت داشتن» (45) و بسته بودن فضا - که برای شهرسازان فرهنگگرا گرانقدر هستند - در سطح ساختمانهای خصوصی خود را باز مینمایند.
در برخورد نخستین - میتوان برودایکر را با حال و هوای روستاییش تعریف کرد. ولی باید تحلیل را بسیار فراتر برد. گو اینکه نقش اصلی به پیشرفت فن (46) داده شده است، ولی معمار بزرگ امریکایی هرگز کلمات بازدهی و کارایی را به کار نمیبرد. به این ترتیب و به گمان ما، برودایکر، تنها پیشنهاد شهرسازی است که اجبار در آن وجود ندارد. (47) نه وسواس بازدهی و موالد بودن حاکم بر الگوی ترقیگرا و نه الزامات مالتوسی الگوی فرهنگگرا به آن راه نمییابد. شگفتا! این الگوی طبیعتگرا پاسخی است ممکن، به آرزوهای جمعبندی شده هربرت مارکوزه در غریزه و تمدن. (48) با به کارگیری لغات و جهانبینی «مارکوزه» میتوان گفت که سرانجام، غرایز (بشدت سرکوب شده)، لذت و زندگی در برودایکر راه یافتهاند.
با وجود این، این نیز باید دیده شود که نوعی اجبار به گونهای مکارانه در آن راه یافته است که از طبیعت خود الگو سرچشمه میگیرد، در شرایط کنونی این الگو، شکل نوعی نمونه (ماکت) به خود گرفته است. افزون بر این، میتوان پرسید که آیا چنین تلاشی در نهایت و به گونهای ناآگاه، گرایشهای تخریبی جامعهای برای خود - را ارضا نخواهد کرد. و اینکه، آیا در وفاداری کامل به آیین فروید، چنین تلاشی آزادی اصل لذت را با آزادی غریزه مرگ مترادف نمیداند؟
دستهبندی شهرسازی در هر سه الگو با الهام و تردید همراه است. و این چنین است که شهرسازی ترقیگرا شامل گونهگونیهای بسیار میگردد. لوکوربوزیه به این شهرسازی چهرهای بسیار تند و پیراسته بخشیده است، چهرهای که پس از چهل سال مبارزه کماکان یکسان باقی مانده است. هیلبر زایمر که در شروع به لوکوربوزیه بسیار نزدیک شده بود، به سوی مفهومی بسیار نزدیک به «باغ - شهر» تحول یافته، بیش از این، آلوار آلتو که امضا کننده منشور آتن و عضو مؤثر سیام بود، همیشه نوعی شهرسازی را به کار گرفته که بسیار نزدیک به شهرسازی مطروحه توسط رایت است. گو اینکه او نوعی مسکن جمعی و نوعی تفکیک در عملکردها را میستاید، با وجود این، به رها کردن تام و تمام یک نظم هندسی مجرّد برای وفاداری کامل به نشیب و فراز زمین (49) چندان بیمیل نیست.
در بینش فرهنگگرا نیز این کاملاً روشن است که «باغ - شهر» دارای نکات مشترک مشخصی با الگوهای ترقیگرا است. این یک تصادف نیست که برای شماری از نقدهای امریکایی «باغ - شهر» و «شهر درخشان» به هم شبیه گشتهاند. اینزرهوارد از اینکه مقام و مرتبه مهمی به امر بهداشت بدهد، کوتاهی نمیکند (50) و طرح مقدماتی او از شهری با شش خیابان عریض شعاعی - مرکزی و محلات به دقت محدود شدهاش، مشخصات بیابانهای تصویری فوریه را یادآور میشود. با این همه، «باغ - شهر» هوارد، بهه سبب ارجحیتی که به ارزشهای اجتماعی و مناسبات انسانی داده است و به علت مالتوسیانیسم شهری که از آن ناشی میشود، کاملاً به الگوی فرهنگگرا تعلق دارد.
در مقابل، لازم است که از تشبیه «باغ - شهرهای» فرانسوی به فرهنگگرایی خودداری ورزید، چه اینها علیرغم نامی که بر خود دارند، تنها زیر بخشی از الگوی ترقیگرا هستند. فرانسویان به طور مشخص از نمونههای انگلیسی نقشی را برگرفتهاند که این نمونهها برای فضای سبز قائل هستند. همانگونه که «ج - بنوا لهوی» در کتابش تحت عنوان «باغ - شهرها» (51) توصیف میکند، به نظر میرسد که باغ - شهرهای فرانسوی تحت سلطه اصول کارایی و بازدهی قرار دارند. در این باغ - شهرها شلوغی جمعیت، پیادهرو، قهوهخانه کوچک و کافه - کنسرت به سود نوعی منطقی ساختن عملکردهایی که تحت حمایت پدرسالارانه صنعت قرار دارند، نفی بلد میشوند. میتوان تصور بر این داشت که کارهای لوکوربوزیه بیست سال جلوتر از او خوانده میشوند، زمانی که بنوا له وی اعلام میکند که «باید نظم شادیها را دگرگون کرد، شهر شادان، شهر سرور، شهری است که در آن تولید منطقی و شکوفا، به خود حیات میبخشد» و اینکه شهر - نو، «باید شهر صنعتی باشد.» در حقیقت باغ - شهرهای فرانسوی شکل پیش رس همانی است که بعدها «مجموعههای بزرگ» نامیده میشوند.
سرانجام میتوان بر آن بود که بعضی از پیشنهادهای «ب. فولر» و «هانری فورد» را به الگوی طبیعتگرا نزدیک کرد. (52) این پیشنهادها نیز به همان اندازهی برودایکر نامتمرکز هستند و همان تأکید را بر نقش راههای آمد و شد دارند. اما، این پیشنهادها به وسیله الزامات بهرهدهی رهبری میشوند؛ آنها با نوعی معیارگرایی و نوعی صنعتگرایی همبستهی مسکن ویژگی مییابند. مسکن به جای آنکه به خصوصی شدن و در خاک ریشه گرفتن بپردازد، آن چنان که برای رایت مطرح بود، به وسیله این دو نفر چون یک شیئی ناب متحرک و قابل انتقال طرح میگردد.
در کل، شهرسازی با تفاوتهای اندکی که دیده شد، از تخیل، یک حرکت «روش شناختی» را به عاریت میگیرد که شبیه به آنی است که در پیش - شهرسازی وجود داشت. شهرسازی، الگوهایی میآفریند و پژوهش مقدماتی در الگوهای متقدم بر این الگوها، این امکان را به وجود میآورد تا ملازمات عقیدتی در آنها روشنتر شود.
در عمل این سه الگو (ترقیگرا، فرهنگگرا، طبیعتگرا) پژواکهای همانند نداشتهاند. همانگونه که میتوان پیشبینی کرد، پژوهش در طرحهای تحقق یافته شهرسازی نشانگر اکثریت عددی مطلق شهرسازی ترقیگراست. الگوی طبیعتگرا تنها در مواردی اندک، به خصوص در ایالات متحده، در شکلهای حومهای به بیان خویش پرداخته است. الگوی فرهنگگرا به تأثیرگذاری بر ساختمان شهرهای جدید در انگلستان ادامه میدهد، حال آنکه در دیگر نقاط جز در تجربههایی محدود (معدود بازسازیها و چندین مکان سیاحی) دیده نمیشود.
گو اینکه الگوی ترقیگرا تحت حکومت اقتصادی و سیاسی بسیار متفاوت، خود را تحمیل کرده است. با این همه بنابر خصوصیتگراییهای فرهنگی ماندگار، بنابر اینکه سرمایهداری خصوصی، سرمایهداری دولتی یا دولت تولید کننده، نقش پدر را بر عهده گرفته باشند، و یا بنابرآنکه نیروهای مخالفی که آن را به رسمیت میشناسند در قدرت باشند، این الگو اشکال گوناگونی یافته است. در روسیه استالینی چون در آلمان نازی، شهرسازی ترقیگرا از بُعد زیبایی شناختی خویش تهی گردیده، ارتباط خویش را با «پیشگامی» بریده است. برعکس این مسأله در ایالات متحده تحسین گردیده، جایی که بسیاری از ترقیگرایان مکتب باوهاوس بدان پناه بردهاند؛ همانطوری که «ج. س. آرگان» بدرستی اعلام کرد: (53) شهرسازی ترقیگرا در آمریکا وسیلهای برای تبلیغ به سود عقاید لیبرالی گردیده است، در فرانسه، سنتگرایی کل جامعه در مورد شهرسازی جدل نیشدار خویش را حفظ و در بسیاری موارد معنای آن را قلب کرده است.
این تغییر شکل نباید ایجاد شبهه کند، گوناگونیهایی که در این یا آن کشور دیده میشود، طبیعت الگو را شامل نمیشود، بلکه نشانگر تطبیقهای [با محیط] الگو هستند. (54) این الگوی ترقیگراست که الهامبخش توسعه جدید «حومهها» و نوسازی بسیاری از شهرهای بزرگ در دل سرمایهداری امریکایی میباشد: «توسعه پارک لافایت در فیلادلفیا و مرکز لینکلن در نیویورک دو تصویرسازی چشمگیر در این مورد هستند». (55) الگوی ترقیگرا در کشورهای در حال توسعه نیز خود را باز مییابد، به عنوان مثال این الگو ساختمان «شهر - بیانیههایی» چون برازیلیا (56) یا چندیگر را رهبری میکند. این نظام مثله شده و از اصل افتادهای، (57) که بسیاری از مجموعههای بزرگ فرانسه چون سارسل بسیار مشهور را رهبری کرده و هنوز الهامبخش آنهاست، از همین الگوی ترقیگرا نشأت گرفته است. این موضوع، باز هم در مورد نو شهرهایی مصداق دارد که در اثر توسعه صنعتی زاده شدهاند. نو شهرهایی مانند موران و یا بانیول سورسز و سرانجام طرحهای آزمایش ساحل لانگدوک، یا بخشی از تصمیمات متخذه برای دوباره ساماندهی پاریس که مرکز من - مونپارناس یکی از نخستین تجلیات آن است، از این دست میباشند.
پینوشتها:
1. به این ترتیب با بنهولو (Benevelo) که در «بنیاد شهرسازی نو» (لاترزا 1963) غیر سیاسی شدن بینش آمایش شهری را مربوط به 1848 دانسته موافق نیستم. گو اینکه گرایشهای پیش - شهرسازی بیشتر مشمول نظریات روابط اجتماعی است یا سیاسی. این بینش از شهر تا اوایل قرن بیستم تداوم یافت. ویلیام موریس (William Morris) نمونهی بارز آن است. در 1848 پروژههای فنی که نظر بنه ولو را به خود جلب کرده یک مورد نمایشی خاص (تحت تأثیر انقلاب صنعتی) بیش نیست که در عمل همیشه وجود داشته است. بنهولو شهرسازی را با مهندسی راه و ساختمان اشتباه میکند.
2. لوکوربوزیه، «به سوی معماری» (Vers une architecture) صفحه 38. چاپ مجدد (ونسان فرآل) 1985.
3. واژه معماری «خردگرا» را مورخان معماری [مخصوصاً ب. زوی B. Zevie] برای جنبشی به کار بردند که پس از جنگ 1914 به حمایت از اشکال خالص (در مقابله با هنر نو و متأثر از کوبیسم) برخاست. این جنبش هرگونه آرایش و تزیین بنا را مردود دانسته و بهرهبرداری قاطع از منابع فنی و صنعت را توصیه میکند. بانیان اصلی این جنبش، گروپیوس (Gropius)، لوکوربوز، میس وان درروهه (Mies Van der Rohe) اود (Oud) و ماندلسون (Mandelson) بودند. معماری «خردگرا» درست پیش از جنگ جهانی دوم با موجی نو در آمریکا رونق یافت. ولی بخصوص پس از جنگ گسترش یافت. معماران خردگرا سبک بینالمللی را بدعت نهادند. (این نامی است که هـ. ر. هیچکاک (H. R. Hitchcok) و ف. جانسون (PH. Johnson) در تألیف «سبک بینالملل» از 1922، ترتون نیویورک 1932 به کار بردهاند).
4. گروپیوس با ادامه اثر کامل وان ولد به نام (Deutches werkbund) و توسعه نظریاتی که خود در 1910 داشت، باوهاوس و ایمار را در 1919 بنیاد نهاد. این مکتب معروف، هدف خویش را ترکیب هنرها و صنعت و تهیه معیارها و ضوابط - از طریق کارگروهی - مربوط به هنرهای کاربردی و معماری به منظور تولید زنجیرهای قرار داد. این انگیزهای است که باوهاوس میکوشد از آن سبکی به وجود آورد. در میان استادانی که گروپیوس دعوت میکند کله (Klee)، کاندینسکی (Kandinsky) و موهولیناگی (Moholynagy)، مالویچ (Malevitch) و داوزبورگ (Van Doesbourg) کنفرانسهایی در این زمینه میدهند و شهرساز گروه، هیلبرزایمر (Hilberseimer) است که در 1926 باوهاس به دسو منتقل شد و در 1930 وان در روهه ریاست آن را به عهده گرفت و نازیها در 1932 این مدرسه را تعطیل کردند. زوی (Zevi) میگوید: در آلمان، مملکت صنعتی جوان، شهرسازی به طور رسمی تدریس میشود و گروپیوس دقیقاً یک معلم است. در حالی که در فرانسه اوضاع بر عکس است. لوکوربوزیه همچنان یک مجادلهگر خارج از گود باقی میماند.
5. گروه «سیام» (CIAM) (کنگره بینالملل معماری نوین) نه تنها اروپاییانی چون و. بورژوا، گروپیوس، هیلبرزایمر، لوکوربوزیه، ریتوالد، سرت (Sert)، وان ایسترن بلکه نمایندگان ایالات متحده (نوترا، وینر)، برزیل (کوستا) و ژاپن (ساکاکورا) و غیره را گرد هم آورد. «سیام که در بدو امر مجذوب مشکل مسکن شده بود، در کنگره 1930 سعیاش را صرف شهرسازی کرد، در این تاریخ ریاست کنگره را وان ایسترن بر عهده داشت ضمن اینکه رئیس گروه برنامهریزی شهری شهر آمستردام نیز بود. معماران «سیام» در 1933 «منشور برنامهریزی شهری» را در جریان نشست چهارم تدارک دیدند، که نقش نگهبانی را در مدیترانه به طرف یونان و آتن پیدا میکرد. اصول این منشور بعدها در دو نوشته جمعآوری و در دسترس عام غیر متخصص قرار گرفت. ر. ک. به: منشور آتن، شهرسازی «سیام» نوشته لوکوربوزیه، انتشارات پولون، پاریس، 1943، و «چگونه شهرهای ما میتوانند بقا یابند». (Can Our Survive) از سرت Sert (قائم مقام کنگره سیام) دانشگاه هاروارد. 1944.
6. به مدت 45 سال، در اندیشه شهرسازی لوکوربوزیه هیچ تغییر و تحولی مشاهده نمیشود. امروزه به نظر میرسد عقاید او در بعضی کشورها کهنه شده، البته نه در فرانسه که شرایط ساختمان و اندیشه عمومی از 1918 تا 1950 حقیقتاً چندان تغییری نکرده است.
7. د. کان وایلر (H. D. Kahnweiler) یوان گریس. گالیمار، پاریس. 1946.
8. لوکوربوزیه، «چگونه به شهرسازی بیندیشیم» (Maniere de penser L"urbanisme)، ارشیتکتور اوژروردوهی، پاریس 1946، انتشارات گوتیه، تجدید چاپ 1963. ص 38. ر. ک. به «همه انسانها ارگانیسم و عملکرد یکسان دارند و همه نیازهای یکسان دارند» در کتاب «به سوی معماری» ص 108.
9. ر. ک به ری (Rey) و پیدو (Pidoux) «انقلابی در هنر ساختن (Une révolution dans L"art de bâtir )؛ «جهتیابی خورشیدی در مسکن» (مکاتبات با کنگره بهداشت انستیتو پاستور 1921). این مؤلفان «نور خورشید عامل عالی حیات» را ستوده و «راه حل قطعی برای مشکل پر نوری و آفتابی بودن خانهها» را پیشنهاد میکنند که بعدها مجدداً «علم طراحی شهری» آن را از سر میگیرد (1928).
10. Gestalt Psychologie.
11. لوکوربوزیه «چگونه به شهرسازی بیندیشیم» ص 86، گروپیوس ص 100.
12. لوکوربوزیه. ر. ک. ص 74.
13. مأخذ پیشین. ص 27. 77. ر. ک. به نظریه متقابل در گزارش بوکانان ص 327. 333. 340.
14. شهرسازی گِرِس. پاریس 1923. ص 255.
15. د. هـ. کان وایلر به حق روش کوبیست را به فلسفه هوسرل نزدیک کرده است (فلسفهای که از سوی کوبیستها فراموش شده است). ر. ک به: مأخذ پیشین ص. 167.
16. Apollinaire.
17. M. Raynal.
18. لوکوربوزیه، شهرسازی، ص 35.
19. همان کتاب.
20. همان مأخذ ص 38.
21. Ol.
22. Guinsbourg.
23. اولین سنگ بنا، در 1947 گذاشته شد و بنا، در 1952 پایان یافت.
24. خصوصیات اجباری شهرهای لوکوربوزیهای را مخصوصاً مامفورد بخوبی مشخص کرده است. بویژه ر. ک. به «بزرگراه و شهر» (The high way and the city). لندن 1964. در تحقیقی به عنوان «دیوانگی مارسی»: به طور خلاصه این طرح با ابعاد مطلقهاش و گونهای که ساکنانش را از هر گونه عزلتنشینی محروم میکند و شکستن در استفاده از نور طبیعی، نمایش روشنی از شرایط، پروگوستونی است که بر معماری نو سلطه یافته است. معمار شهر درخشان چون مهمانخانهچی یونان باستان برای تطبیق موجودات انسانی با ابعاد انعطافپذیر بنای تاریخی خود، دست به خشونت میزند. (ص 77) تأکید بر آخرین جمله از ماست.
25. چگونه به شهرسازی بیندیشیم، ص 11.
26. تأکیدی بر تحلیل خویش را از سخنان آندره گوتن (André Gutton) در مقدمه درس شهرسازی او در مدرسه هنرهای زیبا به عاریت میگیریم که به هنگام نشان دادن نقش شهرسازان آتی به آنها میگوید: «در اینجا، شما دیگر یک طبیب نیستید بلکه یک پدر هستید (طبعتاً آزاد از پدر سالاری)، شما برای انسان حال و هوایی از صلح را جست و جو میکنید که او بدان نیاز دارد». ر. ک. به مأخذ قبلی. ص 23. تأکید از ماست.
27. چگونه به شهرسازی بیندیشیم ص 92. پیوست شماره 1.
28. Derstadtebau.
29. [این کتاب] در 1920 تحت عنوان «هنر ساختن شهرها» (L"art de bâtir les villes) به فرانسه ترجمه گردید. سیت (Camillo Site) معمار و مدیر مدرسه سلطنتی و پادشاهی هنرهای صنعتی وین بود.
30. Raymond Unwin.
31. B. Parker.
32. ر. ک. به مأخذ قبلی، منتشر شده در 1918، ص 118.
33. هوارد بالاترین رقم جمعیتی را که برای شهرها عنوان میکند، ده هزار نفر است، با بیش از دو هزار مالک کشاورز. این شهرها (که بنابرتعریف، با خطوط کمربندی سبز از یکدیگر جدا میشوند) احتمالاً میتوانند در حول و حوش یک شهر مرکزی گرد آیند (در فاصله پنج تا سی و دو کیلومتری). ولی جمعیت آنها از مرز پنجاه و هشت هزار نفر نباید بگذرد.
34. مأخذ قبلی، ص 39.
35. مأخذ قبلی، ص 237.
36. S. Giedion.
37. شهرسازی صفحه 9.
38. خصوصاً ر. ک. به سومبارت (Sombart) «سرمایهداری نو» 1927 - 1902 مونیخ، جلد دوم، بخش دوم «شهر و شناخت ساختمان شهر»، بایگانی براون، جلد 4، 1907.
39. Spengler.
40. D. Martindale.
41. ماکس وبر (Max Weber) «شهر»، ترجمه و تصحیح به وسیله د. مارتندال و جی نیورایت، کولیه بوکز، نیویورک، 1962.
42. Broadacre - City.
43. تمامی نقل قولهایی که در دنباله این تحلیل میآیند از کتاب «وقتی دموکراسی میسازد» شیکاگو، 1945 میباشد، که با تغییرات اندکی چاپ مجدد «شهر ناپیدا» میباشد.
44. هر آکر تقریباً 4/5 هکتار میباشد. (م).
45. واژه اصالت داشتن برای «رایت» یک کلمه کلیدی است، او با این کلمه روح معماری نو را بیان میکند. برای او آزادی نقشه با «اصالت داشتن» مخلوط گشته است.
46. برای مثال در برودایکر اتومبیل وسیله بسیار ضروری است ولی بسیار منطقیتر از آنی است که در شهر الگوی ترقیگرا در شبکه راهها و مکانهای طبیعی آن به کار گرفته شده است. در اینجا، هیچ مشکلی سدّ معبر و توقفگاه وجود ندارد. برودایکر کاملاً کارایی دارد.
47. در دروه پیش - شهرسازی میتوان کروپتکین را به این نظریه متمایل دید، او نه تنها از سرکوبگری و اجبار به سود زندگی آزاد و موزون - تنها عامل شکوفایی انسان - به بدی یاد میکند، بلکه مثل رایت اهمیتی خاص برای رابطه طبیعی با زمین قائل است.
48. غریزه و تمدن (Eros et civilisation) ترجمه فرانسه چاپ مینویی، پاریس، 1963.
49. آثار آلوار آلتو (Alvar Aalto) در فنلاند از انسانیترین آفرینشهای شهری است. امروزه این آثار نمونهای است برای شهرسازانی که میخواهند از سلطه الگوی ترقیگرا فرار کنند. با این که او به مسائل ناشی از شهرهای بزرگ حمله نکرده است، سازماندهیهای او در «سونیلا» (Sunila) در 39- 1936، سایینات سائلو (Saynatsalo)، روویانومی (Revionemi)، اوتانیم (Otaniem) مجتمعهای کوچک صنعتی را شامل میشوند که پیش از آنکه جوّ شهری داشته باشند، جوّ روستایی دارند.
50. ر. ک. به طرح پیشنهادی او در گنگره 1910 (که قبلاً از آن یاد شد): «ضروریات اساسی یک سرپناه چیست؟ اینها به خصوص عبارتند از فضای کافی، نور و هوا. ما نشان دادیم که این امکان به گونهای علمی و منظم وجود دارد که صنایع از مراکز پر تراکم به مکانهای مشخص انتقال داده شوند. به گونهای که آب، انرژی و نور را با حداکثر کارایی در اختیار داشته باشند جایی که جمعیت میتواند در خانههای ارزان، محصور در باغ و در نزدیکی مکانهای کار و تفریح اسکان یابد، جایی که نرخ مرگ و میر بچهها کمتر از 31/7 نفر در هزار است در حالی که این نرخ در لندن 107 نفر در هزار میباشد».
51. بنوا له وی (G. Benoit Lévy)، باغ - شهرها (Cités- Jardins)، پاریس، 1904.
52. ر. ک. به هانری فورد (Hanry Ford) «زندگی و کار من» (My Life and Work) و باک مینستر فولر (Buckminster Fuller) «نه حلقه تا ماه» (Nine Chains to the Moon)، انتشارات دانشگاه ایلی نویز جنوبی، 1963.
53. ر. ک. به آرگان (J. C. Argan) «بحران ارزشها» (La Crisi dei valori)، کوادروم 4، 1957.
54. حفظ ویژگیهای محلی و ملّی به دلایل عقیدتی که میشناسیم و نگهداری نهادهای سنتی چون نظام خیابانهای وسیع به ارث رسیده از سازماندهی یادوارهای قرن هجدهم نمیباید نقش مهمی را که اصول مترقی بهداشت، دستهبندی عملکردها و معیارگرایی در بیشتر شهرهای صنعتی جدید شوروی [سابق] بازی میکند، بپوشاند. (ر. ک. به اهمیت قائل شده برای فضاهای سبز و گونهای که سازماندهی شدهاند). در تمام این موارد ر. ک. به پییر جورج (Pierre george) «شهر» (La Ville)، فصل مربوط بهه شهر شوروی [سابق] صفحه 336، «شهر - گونه» و صفحات بعد.
55. مجموعه مسکونی لافایت بر روی محل مخروبه قدیمی بنا شده (و در 1960 بنای آن خاتمه یافته) نتیجه همکاری هیلبر زایمر و میس وان دروهه میباشد. این مجموعه دو الگو برای بناها به دست میدهد: برجها و خانههای دو طبقه. مرکز لینکلن (هنوز نیمه کاره)، دو تئاتر و یک اپرا، یک سالن کنسرت، یک کتابخانه، یک موزه و یک مدرسه هنرهای دراماتیک را شامل میشود. به محض اینکه کاخ اپرای مترو پلیتن تمام شد، مرکز لینکلن به شدت مورد نقد قرار گرفته است، ایراد اصلی آن است که این مرکز به گونهای مصنوعی و افراطی زندگی تفریحی شهر را از بقیه فعالیتهای آن جدا کرده است.
56. برازیلیا که به وسیله ال. کوستا (L. Costa) و نیمایر (O. Niemyer) طراحی شده، مثالی ناب از جدایی عملکردهای شهری میباشد و مراکز اداری شهر قطعه درخشانی است که احساس شاعرانه نیمایر آزادانه در آن بیان شده است. (استفاده از اشکال باروک در ساختمانهای متفاوتی نمیباید سلطه مطلق اصول زیبایی شناسی الگوی ترقیگرا در قرارگیری احجام و سازماندهی روابط بین آنها را از ذهن دور کند)؛ و برعکس، کوادرسها (Quadras) یا واحدهای محلهای که مختص طبقات زحمتکش میباشند، کاملاً قابل مقایسه با مجموعههای مسکونی فرانسوی میباشند.
57. این نظام به وسیله مقلدانی مورد عمل قرار میگیرد که روح شهرسازی ترقیگرا را از دست دادهاند و حتی الفبای آن را نیز همیشه ملحوظ نمیدارند، فضای آنان هندسی هست، ولی عمدتاً به جای فضایی باز و گسترده فضایی بسته است. در مقیاس کوچک ر. ک. به: طرح دانشکده علوم لاآل اوون (La Halle aux Vins) که بسیار با معناست.
شوای؛ فرانسواز، (1392)، شهرسازی تخیلات و واقعیات، برگردان: سید محسن حبیبی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}